انسان شناسان، روانشناسان و جامعه شناسان، برای شناخت ریشه و تبیین رویکردهای مختلف نسبت به اصطلاح فرهنگ، تلاشهای فراوانی کرده‌اند (آشوری، 1380: 40-35). تقریبا تمام شاخه‌های علوم انسانی و اجتماعی در معنا بخشی، غنی سازی و بازسازی دائمی تعریف و کاربرد این مفهوم، نقش داشته‌اند. در مباحثات فلسفی ابتدایی، «فرهنگ» در مقابل «طبیعت» به‌کار می‌رفت. در آن دوره، فرهنگ به دستاوردهای انسانی و طبیعت به پدیده‌های مستقل از انسان اطلاق می‌‌شد.

برای مشاهده ادامه مطلب روی اون  فلش زرد بالا سمت چپ زیر تاریخ کلیک کنید

از قرن هیجدهم دو رویکرد اساسی نسبت به مفهوم فرهنگ در مقابل یکدیگر قرار گرفتند؛ از یک سو در جریان انقلاب صنعتی و غلبه دیدگاههای تکامل گرا در مردم شناسی و جامعه شناسی، اصطلاح فرهنگ به گونه‌ای اروپامدار صرفاً به «دستاوردهای با ارزش»، فرهنگ متعالی نخبگان و آثار هنرمندانی چون گوته و بتهوون محدود شد. ریموند ویلیامز (1921-1988) - از پیشگامان مکتب مطالعات فرهنگی در دانشگاه بیرمنگام- این امر را ناشی از پدیده تفکیک اجتماعی و تخصصی شدن روز افزون عملکردها در جامعه می‌داند؛ یعنی جدا کردن عملی ِ فعالیتهای معینِ اخلاقی و روشنفکرانه از بقیه ابعاد جامعه و کوشش برای خلق ارزشهای نهایی به منظور به دست آوردن معیار هایی برای قضاوت در باره سایر فعالیتهای اجتماعی و اقتصادی (Fekete،1977 ؛ بیلینگتون و دیگران، 37:1380)در این دیدگاه، مفهوم سازی برای فرهنگ جستجویی است برای «انواع تازه‌ای از روابط اجتماعی»که غایت آن، آرمانِ«پیشرفت انسان» و «انسان پیشرفته» است از این منظر تمدن، اوج فرهنگ و دستاوردهای نخبگان اروپایی قله‌های فرهنگ تلقی شد.

از سوی دیگرجان گاتفرید وان هردر[1] (1744-1803) متفکر برجسته آلمانی به جای فرهنگ از فرهنگها (cultures به جایCulture) سخن گفت و فرهنگ را به مفهوم ملت یا قوم پیوند زد (پهلوان، 20:1378 وFoster،2001). او معتقد بود هر ملتی خلقیات و فرهنگ منحصر به فردی دارد. گسترش این دیدگاهِ تکثر گرای فرهنگی در قرن نوزدهم، اندیشه رمانتیستها را تقویت کرد و موجب شکوفایی ناسیونالیسم شد (walker،1990:6).

از نیمه قرن نوزدهم، مفاهیم فرهنگ توده و فرهنگ عامه پدیدار شد. فرهنگ در این دیدگاه با نظام ارتباطی، باورهای اکتسابی، ادراکات و انگیزه‌هایی که در خدمت تکمیل و هدایت غرایز و یا رفتارهای فطری انسان عمل می‌‌کند، مرتبط است (جردن، 11:1380). فرهنگ در جامعه شکل می‌گیرد و به تبع آن قابل انتقال، اشاعه و تغییر است. انسانها در موقعیتهای مختلف اجتماعی، واکنشهای متفاوتی نسبت به پیرامون خود نشان می‌دهند و این واکنشهای متفاوت در طول زمان استمرار می‌یابد و موجب پیدایش فرهنگهای متمایز می‌‌شود؛ بر اساس همین دیدگاه ادوارد هال (1914-) نظریه پرداز مشهور ارتباطات بین فرهنگی نیز فرهنگ را وسایل و ارزشهایی می‌داند برآمده از گروهها و طبقه های اجتماعی خاص و مبتنی بر شرایط و روابط تاریخی که مردم از طریق آن شرایط وجودی خود را اداره می‌کنند و به الزامات آن پاسخ میدهند (بیلینگتون و دیگران، 1380: 67 ؛ McQuail،1994:100). به‌این ترتیب می‌توان تفاوت فرهنگ‌ها را به رسمیت شناخت و از رهگذر اصطلاح «فرهنگ ملی»، میان مفاهیم فرهنگ و ملت- که محصول ناسیونالیسم است- نسبت برقرار کرد. جالب آنکه در زبانهای اروپایی میان ریشه دو واژه ملت و طبیعت اشتراک وجود دارد[2] و اصطلاح فرهنگ ملی از تقابل اولیه مفهومی، میان فرهنگ و طبیعت گذر کرده است. «فرهنگ ملی» شامل کلیه افکار، عقاید، رسوم واحساساتی است که افراد یک ملت از یکدیگر آموخته‌اند. ملت در معنای نوین خود عمری کوتاه دارد و با مفهوم دولت - ملت پیوند خورده است. افراد یک ملت بادو عامل اساسی «تبعیت از حکومت واحد و وحدت سرزمینی» و عوامل وحدت بخش دیگر از جمله اقتصاد و فرهنگ مشترک، مشخص می‌‌شوند. از نظر فرهنگی هر ملتی ویژگیهای خود را دارد و بدیهی است مردم یک کشور به مناسبت اشتراکات فرهنگی، احساس همبستگی بیشتری با یکدیگر دارند تا با افراد ملتهای دیگر (ارگانسکی، 1348: 19-42).
منبع:http://farsi.khamenei.ir/others-article?id=10127