متن پیش رو گفتگویی است که اگرچه توسط خبرگزاری فارس با دکتر بیژن علدالکریمی عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد و دکتر محمدامین قانعی راد رئیس انجمن جامعه شناسی ایران انجام شده است، اما ظاهرا به سبب انتقاداتی که از سیاست ها و عملکرد شورای انقلاب فرهنگی در آن شده است، لحظاتی پس از انتشار از خروجی آن حذف شد .
برای مشاهده
ادامه مطلب روی اون فلش زرد بالا سمت چپ
زیر تاریخ کلیک کنید
این شورا بر اساس درک نادرستی که از مقوله فرهنگ صورت گرفته است، هیچ درکی نسبت به مطالبات اجتماعی ندارد/ مجموعه سیاستهای شورا در زمینههای مختلف اشتباه بوده است/ ما حدود بیست میلیون دانش آموز خود را در کوره های آدمپزی نظام آموزش و پرورش میسوزانیم / اگر ما این نهاد را لااقل یکی از نهادهای مسئول در بروز فجایع عظیم فرهنگی جامعه خود ندانیم، پس چه نهادی را باید مسئول دانست؟! /این ایده که یک نهاد میتواند به هدایت و رهبری مقوله فرهنگ بپردازد درکی نادرست از فرهنگ و امر فرهنگی است /بسیاری از اعضای شورا مرجعیت علمی خود را مدیون جهت گیریهای سیاسیشان هستند.
در این میزگرد تلاش داریم تا مجموعه آسیبها و نقدهایی را که بر شورای عالی انقلاب فرهنگی وجود دارد، بررسی کنیم و در نهایت راهکار ارائه دهیم. بنابراین مقدمتاً ارزیابیتان را درباره فعالیتهای شورای عالی انقلاب فرهنگی بفرمایید.
دکتر عبدالکریمی: قبل از هر چیز لازم است از دعوتی که از اینجانب برای حضور در این مصاحبه صورت گرفته است سپاسگزاری کنم، به خصوص که این دعوت در معیت دوست عزیز و رئیس انجمن جامعهشناسی کشور، جناب دکتر قانعی راد صورت گرفته است. ما برای ارزیابی مثبت یا منفی عملکرد هر سازمان و نهادی از جمله نهاد شورای عالی انقلاب فرهنگی نیازمند معیار یا معیارهایی هستیم. سؤال این است: ما بر اساس چه معیار یا معیارهایی خواهانیم به بررسی عملکرد شورای عالی انقلاب فرهنگی بپردازیم؟ بنده تصور میکنم ساده ترین و در همان حال منطقی ترین معیار برای بررسی عملکرد یک سازمان یا نهاد این است که ببینیم این سازمان یا نهاد برای تحقق کدامین مقاصد و اهداف تشکیل شده است و سپس بررسی کنیم که آیا بعد از گذشت چند دهه این مقاصد و اهداف متحقق شده اند یا نه؟ هدف از تشکیل ستاد یا شورای عالی انقلاب فرهنگی (میدانیم که این شورا ابتدا یک «ستاد» بود و سپس به یک «شورای عالی» تبدیل شد) چه بود؟ این ستاد یا شورا با این اهداف تأسیس شد که با تکیه بر مفهوم «انقلاب فرهنگی»، ضرورت انقلاب و تحول در حوزه فرهنگی کشور را متحقق ساخته، موجبات گسترش، نفوذ و تعمیق فرهنگ اسلامی و تزکیه اخلاقی در جامعه را از طریق مبارزه با فرهنگ مادیت و مادی پرستی، نفی مظاهر و آراء مادی پرستانه و مبارزه با غربزدگی و سیطرة فرهنگ غربی فراهم آورد.
اما
حال، خیلی ساده با توجه به روند کنونی حرکت فرهنگی جامعه در چند دهه اخیر
واقعاً آیا امروز ما به این اهداف رسیده ایم یا حتی در جهت و در مسیر این
اهداف گام برداشته ایم؟ آیا فرهنگ اسلامی در جامعه بسط و گسترش یافته
است؟ خیلی باید عوام یا ریاکار و فریبکار بود و ندید که بر سر ارزشها،
اخلاقیات و فرهنگ اسلامی و شیعی در جامعه ما چه ها که نیامده است و مردم و
جامعة ما تا چه حد از ارزشهای فرهنگی دینی، اسلامی و شیعی و ملی خود
فاصله گرفته اند. قرار بر این بود که این شورای به اصطلاح عالی انقلاب
فرهنگی اما در حقیقت سیاسی شرایطی را فراهم آورد که نسل جوان به ارزشهای
تاریخی و دینی خویش بازگردد و جامعه بر گسست و انقطاع تاریخی خود غلبه
کند. اما متأسفانه امروز جز دوری از فرهنگ خودی، پشت کردن به سنت تاریخی
خویش، حتی بیزاری و کینه توزی از این سنت در جامعه، به خصوص در میان
جوانان، فرار مغزها، بسط بیشتر غربزدگی و بدتر از آن گسترش نیهیلیسم و بی
بنیاد شدن اخلاق و بسیاری دیگر از فجایع عظیم فرهنگی چیز دیگری نمیبینیم.
عدهای تا فرصت پیدا کنند از طریق بورسیه، شرکت در لاتاری یا راههای
غیرقانونی حتی با به خطر انداختن جانشان از کشور خارج میشوند تا به یگانه
قبلة آمال خود، یعنی «سرزمین موعود لیک توهمی غرب» دست یابند. امروز غرب
تقریباً تمام ساحات وجودی بسیاری از افراد جامعة ما را تسخیر کرده است.
بنابراین شکافی بسیار عمیق، معنادار و هراس انگیز میان اهداف و مقاصد مورد
نظر در تشکیل شورای عالی انقلاب فرهنگی با واقعیتها وجود دارد و
فریبکارانه نمیتوان این شکاف را که پاسخهای تکنوکراتیک، بوروکراتیک و
سیاسی نمیتواند تبیین کنندة آن باشدــ نادیده گرفت. بنده خواهانم از
یکایک اعضای شورای عالی به اصطلاح انقلاب فرهنگی کشور این پرسش را مطرح
کنم: این شکاف عظیم و وحشت انگیز میان اهداف تأسیس این نهاد با واقعیتهای
اخلاقی و فرهنگی جامعة ما چگونه قابل تبیین است؟ و اگر ما این نهاد را
لااقل یکی از نهادهای مسئول در بروز فجایع عظیم فرهنگی جامعة خود ندانیم،
پس چه نهادی را باید مسئول دانست؟!
دکتر قانعیراد: ابتدای
بحثم عرض کنم بنده در مصاحبههایی که با دبیرخانه خود شورای عالی انقلاب
فرهنگی داشتم، نقدهایی را از توسعه کشور تا علوم انسانی مطرح کردم و حتی دو
مصاحبه مشروح هم در سایت و خبرنامه شورا منتشر شد. سؤال ابتدایی این است
که آیا شورا مسئول و پاسخگو است یا خیر؟ اگر مسئول باشد باید در زمینههای
مختلف و مواجهه با مشکلات فرهنگی پاسخگو باشد، متأسفانه در عرض این سه دهه
کمترین برنامهها و سیاستگذاریها در زمینههای مختلف صورت گرفته است.
بنده نسبت به برخی برنامهها که بدانها علاقهمند بودم -نظیر آموزش دبستان
تا آموزش عالی و مقوله خانواده، رسانه و کتاب- مطالعه و کار کردم.
*بنابراین نخست باید بررسی کرد که آیا این برنامههای شورا مورد ارزیابی قرار گرفته یا خیر؟
دکتر قانعیراد: به نظر میرسد که خیر، اینکار صورت نمیگیرد و شورا آیین نامه و سیاستگذاری کرده، تصویب و ابلاغ میکند و سپس بدون اینکه پیامدهای این قضیه یا عملکرد را درنظر بگیرد و دربارهاش بازاندیشی کند، به سیکل خود ادامه میدهد. مجلس هم تابه حال شاهد نبودیم که پاسخی از شورا بخواهد، نهادهای دیگر هم خودشان را در حدی نمیدانند که شورا را نقد کنند، در عوض شورا از همه در برابر فعالیتهایشان پاسخ میخواهد. فرض بنده این است که شاید بسیاری از سوءعملکردها در عرصه علم و رسانه و خانواده بخشی از آن مسئولیتاش با شورای عالی انقلاب فرهنگی است، درحالیکه این نهاد امروز غیرپاسخگو است و در هر بخشی که مشکلی ایجاد شود هم نخستین نهادی که میگوید «چرا؟». این خود شورا است که باید پاسخگو باشد بنابراین به اعتقاد بنده مجموعه سیاستهای شورا در زمینههای مختلف اشتباه بوده است.
*خود
شورا معتقد است که نهادی ستادی است نه صفی و افراد مسئول در آن مسئولیت
حقوقی دارند و به دلیل نداشتن بودجه و توان اجرایی تنها مصوباتی دارند که
لازمالاجرا بودن آن هم ضمانت خاصی ندارد...
دکتر عبدالکریمی: بنده
با این نظر دکتر قانعیراد مبنی بر اینکه شورای عالی انقلاب فرهنگی
سیاستهای درستی به لحاظ فرهنگی اتخاذ نکرده است و در همان حال نیز به هیچ
وجه پاسخگو نیست، کاملاً موافقم. این شورا به جای زمینه سازیهای مناسب
فرهنگی و برطرف ساختن سیاست ها و خطی مشی های فرهنگی نادرست، خودش
پیوسته بحران آفرینی میکند. البته سخن بنده در نقطه ای از رأی دکتر
قانعی راد فاصله میگیرد و این نقطه در واقع همان هستة اصلی ایده و اندیشه
ای است که بر اساس آن شورای عالی انقلاب فرهنگی شکل گرفته است. اساساً
نهاد شورای عالی انقلاب فرهنگی بر اساس درک نادرستی از مقوله فرهنگ صورت
گرفته است. «فرهنگ» مقوله ای تکنوکراتیک و بوروکراتیک (دیوانسالارانه)
نیست و این ایده که یک نهاد میتواند به هدایت و رهبری مقولة فرهنگ بپردازد
درکی نادرست از فرهنگ و امر فرهنگی است. بنابراین، پاسخ بنده به این پرسش
که آیا نهادی چون شورای عالی انقلاب فرهنگی توانسته است به هدایت فرهنگ
کشور بپردازد این است که آیا اساساً یک نهاد توانایی چنین امری را دارد؟
اگر بپذیریم که مقولة فرهنگ از اساس امری اداری و دیوانسالارانه نیست، پس
تشکیل ستاد یا شورای عالی انقلاب فرهنگی از اساس بر ایدهای نادرست شکل
گرفته و از همان بدو تولد نوزادی گورزاد بوده است. البته این نوزاد گورزاد
نه تنها نتوانسته است نقشی مثبت در حوزة فرهنگ کشور ایفا کند، بلکه حتی
برعکس همواره بحرانزا و معضلآفرین نیز بوده است.
اساساً
در ساختار قدرت سیاسی کشور، از جمله در نهاد شورای عالی انقلاب فرهنگی
متأسفانه درکی پوزیتیویستی و ماتریالیستی از مقولة فرهنگ وجود دارد، یعنی
از مقوله ای که از اساس امری غیرپوزیتیو، غیرمادی و اگزیستانسیل است، یعنی
با جان، روح و اعماق وجود آدمیان سروکار دارد. در تاریخ مسیحیت، همین درک
پوزیتیویستی و ماتریالیستیک کلیسا از دین، ایمان و مسیحیت بود که سبب طغیان
جامعه و متفکران در دورة رنسانس و عصر روشنگری علیه ایمان مسیحی را فراهم
آورد و سبب خشم و کینة ضد مسیحی و بسط سکولاریسم و نیهیلیسم غربی شد. در
ساختار سیاسی و اجتماعی ما، از جمله در شورای عالی انقلاب فرهنگی هنوز این
تصور بسیار خام، کودکانه و نابجا وجود دارد که گویی فرهنگ یک مقوله اداری و
اجرایی است و با تشکیل ستاد و صدور بخشنامه و دستورالعملهای اجرایی
میتوانیم بر فرهنگ اثرگذار باشیم. این نحوه تلقی، درکی پوزیتیویستی و
ماتریالیستی از مقولة فرهنگ است که خود را به خوبی در تعابیری چون
«سیاستگذاریهای فرهنگی»، «مهندسی فرهنگی» یا «مدیریت فرهنگی» نشان
میدهد. حال آنکه فرهنگ مقولهای اگزیستانسیل است و هیچ نهاد اجرایی و
اداری به این ساحت نمیتواند راه پیدا کند. بنابراین مقولة فرهنگ را در جای
دیگری، یعنی در حوزة تفکر، اندیشه، هنر، شعر و ادب باید جستجو کرد. علی بن
ابیطالب در یک بیان تمثیلی میفرمودند که به راههای آسمان بهتر از
راههای زمین آشنا هستند. راه فرهنگ از مسیر راههای آسمان و عالم حقیقت
میگذرد و نه از راههای عالم نمود، عالم سیاست و مناسباتی که در عرصة
ظاهری حیات اجتماعی وجود دارد. فرهنگ از مقوله و سنخ اموری است که با منطق
اجرایی در وزارتخانهها و با منطق نهادهای نظامی، انتظامی، امنیتی و
اطلاعاتی متفاوت است. اگر در جامعة ما، از جمله در شورای عالی انقلاب
فرهنگی یک چنین درکهای ماتریالیستیک، بوروکراتیک، سیاسی، پلیسی و امنیتی و
در یک کلمه «زمینی» از مقولة فر هنگ وجود نداشت امروز ما با این فجایع
عظیم فرهنگی و اخلاقی در کشورمان مواجه نبودیم.
*بنابراین به نظر میرسد شما قائل به نهادسازی در حوزه فرهنگ نیستید. این نهادسازی در برخی کشورهای لیبرال با روش حکومتداری مثل گفتمانسازی در حوزه فرهنگ جواب داده است.
دکتر عبدالکریمی: بنده
به نهادسازی در معنایی که خودم میفهمم موافقم. اما با آنچه در جامعة ما و
توسط شورای عالی انقلاب فرهنگی صورت می پذیرد به هیچ وجه موافق نیستم. ما
در جامعة خود پیوسته سازمانها و نهادهایی را شکل میدهیم و بخشنامه ها و
دستورالعمل هایی را صادر میکنیم که خودشان بحران آفرین هستند. آنچه در
جامعة ما صورت میگیرد در بهترین و خوشبینانه ترین حالتش چیزی شبیه
لولهکشی آب در یک روستا یا در یک شهر است. اما لوله کشی آب آبی در لوله
ها تولید نمی کند. باید آبی در لولهها جاری باشد تا لوله کشی ها معنا
داشته باشند. این آب باید به نحوی خودجوش از سرچشمة راستینی بجوشد. در
روستا یا شهری که آبی نباشد لولهکشی چه نقشی میتواند ایفا کند؟ نهادها
حاصل بینشها هستند. نهاد نیازمند روح است و این روح از حوزة تفکر و هنر
حاصل میشود. اگر تحولی در حوزة تفکر و فرهنگ حاصل شود، به طور طبیعی
نهادهای متناسب با این تحولات نیز شکل خواهد گرفت. اما زمانی که این تحول
در بینشها صورت نگرفته باشد، یا فرهنگ در یک جامعه سرد و فسرده و حتی رو
به موت باشد ساختن نهادها امری تصنعی خواهد بود. برای نمونه تشکیل نهادی
برای «اسلامی سازی علوم» بی آنکه در واقع ابتدا از اساس یک چنین تحولی،
یعنی اسلامی شدن علوم متحقق شده باشد، امری تصنعی، بیحاصل و حتی بحرانزا
است. در جامع های که فرضاً رمان نویسی یا نمایشنامه نویسی به صورت یک
جریان اصیل فرهنگی درنیامده است تأسیس نهادی به نام کانون رمان نویسان یا
انجمن نمایشنامه نویسان نمی تواند سبب ظهور جریان رماننویسی یا
نمایشنامه نویسی در آن جامعه شود.
*آقای دکتر قانعیراد. شما فرمودید که مصوبات شورا اشتباه است آیا این اشتباه بودن به دلیل قرائت نادرست از مسائل است یا اینکه زیادی ایدهآلیستی برخورد کردن با مسائل است؟
دکتر قانعیراد: بعد از انقلاب سیاسی در ایران مبحثی درباره انقلاب فرهنگی مطرح شد، خود این ایده که در فرهنگ میتوان انقلاب کرد، بدیل نداشت. انقلاب سیاسی در دنیا چیزی بود که تجربه زیادی داشت ولی انقلاب فرهنگی تجربه زیادی ندارد و تنها یک ادعا بود که روش کار مائو (تئوریسین مارکسیسم لنینیسم) اینگونه بوده درحالیکه در چین هم که تحقیق کردند متوجه شدند که فرهنگ چین حتی عمیقترین لایههای کنفسیوسی متأثر از سنت تاریخی چین است. انقلاب سیاسی دارای ویژگیهایی از جمله خشونتآمیز بودن و متفاوتبودن درجات است البته انقلاب اسلامی ایران خشونتآمیز نبود اما موفق به جابجایی قدرت شد، بنابراین ما را غرور گرفت که میتوانیم در فرهنگ هم انقلاب کنیم درحالیکه چیزی که در فرهنگ موجود است و تجربیاتش زیاد بوده، مقولاتی چون تحول فرهنگی، دگرگونی و توسعه فرهنگی است.
سیاستگذاری و برنامهریزی فرهنگی یک مقوله موجود و معتبر در بسیاری از کشورهای جهان است، کتابهای زیادی نیز در این باره نوشته شده است اخیراً نیز نمونه کارهای سیاست فرهنگی فنلاند و هلند را میدیدم که این سیاستگذاری بسیار متواضع و کمادعا بود. حال امروز با تخصیص بودجه و یک مقدار بسیج امکانات و منابع میتوانیم بخشی از کمبودهای فرهنگ را کم کنیم یا در حوزه آموزش اگر بخشی از سیاستگذاری با به حوزه فرهنگ بسپاریم، اثرگذار است. بنابراین درباره اینکه آیا ما میتوانیم در فرهنگ انقلاب کنیم یا خیر باید بیشتر تأمل میکردیم شاید مشکل ما همینجا بود، خود پیامبر اسلام(ص) هم انقلاب فرهنگی به این معنا نداشت و چنین چیزی جزو داعیههایش نیز نبود کما اینکه گفته میشود نود درصد از احکام پیامبر (ص) احکام متعلق به عصر جاهلیت بود و همانها را پیامبر (ص) ادامه داد، بنابراین اینگونه نشد که تمام عناصر فرهنگی یک مرتبه زیر و رو شود و خود پیامبر هم این امر را پذیرفته بود که در برخی امور امکان دگرگونی نیست و حتی به برخی مسائل که امروز ما تقدس دادهایم خود پیامبر(ص) قداست نداده بود، مثلا در برخی احکام اقتصادی یا جرائم و انواع مجازاتها و ... بنابراین برخی از مسائل از همان دوره جاهلیت باقی مانده و پیامبر همانها را تصویب کرد کما اینکه با بردهداری به طور ظریف برخورد کردند و بعد هم از بین بردند. بنابراین در همین اسلام بردهداری به دلیل تغییر نوع نگاه و رابطه انسان با انسان از بین رفت.
بنابراین کار مهمی که رسول خدا (ص) انجام داد اخلاقی کردن جامعه و تداومبخشی احکام خوب بود اما کاری که ما کردیم اخلاق را فدای احکام کردیم! همه جا میخواستیم ظواهر را حفظ کنیم اما این اثنا روح فرهنگ را گم کردیم بنابراین مفهوم انقلاب به این صورت با فرهنگ نمیخواند که روح فرهنگ اگر بخواهد به این معنا انقلابی بشود همه چیز را دگرگون میکند، مناسبات انسانی را تحت الشعاع قرار میدهد. یک مقوله مهم در دنیا توسعه فرهنگ محور است باید انقلاب ظرفیت آموزههای ایرانی و اسلامی را مطرح کنیم و نگاه فرهنگی را از همه جا گسترش دهیم به ویژه مهندسی سیاسی، دادگاهها، زندانها، روابط پلیس، دولت و مردم و ... این نگاه مهندسی ابزاری است که در مقابل فرهنگ قرار میگیرد چرا که ابزاری است و نگاه فرهنگی، انسانی و نرم است.
بنابراین انقلاب فرهنگی در ایران اگر میخواست کاری بکند باید این بود که بدیلی در برابر نگاههای سختافزارانه نسبت به جامعه و انسان ایجاد کند اما برعکس اتفاق افتاد و ما نگاه مهندسی را به درون فرهنگ منتقل کردیم و مفهوم مهندسی فرهنگی را با پارادوکسهایی که دارد وارد فرهنگ ساختیم، ما واژه «مهندسی اجتماعی» در ادبیات جهانی داریم ولی مهندسی فرهنگی واژهای نبود که در ادبیات دنیایی رسمیت داشته باشد و مکتبی نیز در این حوزه فعال باشد.
بنابراین به اعتقاد من ما بر واژه انقلاب فرهنگی تأمل نکردیم و شرایط هم به ما اجازه تأمل بر واژهها را در سال ۵۸ نمیداد، چرا که همه اینها باید از روی تأمل و پژوهش صورت بگیرد در فضای ابزار احساسات آن دوره ملتی که از یک ستم بزرگی رسته شده و میخواهد همه چیز را تغییر دهد این خامی مشکلاتی را هم ایجاد میکند بنابراین واژهها برای ما تقدس پیدا کرد و تلاش کردیم انقلاب را در همه جا بسط دهیم. چارچوبهایمان را نباید محصور و مقهور میکردیم تا فرآیند تحول تاریخی برای ما ایجاد شود ما در درون این چارچوب اینطور اندیشیدیم گویا به شیوه دیگر هم نمیتوانستیم بیاندیشیم اما قرار نیست تا ابد اینطور چارچوبها را مقدس کنیم.
همین چارچوبها زمانی که در حوزههای مختلف افکنده شد از جمله خانواده، رویکردها را تغییر داد. همین تجزیه و تحلیل و سبک ما آمار طلاق را افزایش داده و میزان ازدواج را کم کرده بنابراین ما صحبت از توسعه کمّی میکنیم و مقهور آمارهای کمّی میشویم ولی چیزی که رخ میدهد فساد علمی است در کنار این شاخصهای سطحی و صوری فساد علمی را شاهد هستیم که همه امروزه این را درک میکنند از دانشگاه تا پژوهشگاههای ما و مجلات علمی این فساد گریبانگیر است متأسفانه نگاهی که در حوزه آموزش و توسعه علمی ما حاکم بود هیچ گاه مورد تجزیه و تحلیل قرار نگرفته است.
*
آقای دکتر عبدالکریمی! به اعتقاد شما فرهنگ و چارچوبهای فرهنگی چگونه
مشخص میشوند و از این منظر چه نقدهای اساسی بر شورای عالی انقلاب فرهنگی
وارد است؟
دکتر عبدالکریمی: اجازه دهید خیلی سریع چند نکته را درباره شورای عالی به اصطلاح انقلاب فرهنگی بیان کنم: نخست اینکه این نهاد متولد شده پس از پیروزی انقلاب، همان گونه که پیشتر نیز گفتم، حاصل فهم تکنوکراتیک، بوروکراتیک و دیوان سالارانه از مقولة فرهنگ است. همچنین، همانگونه که ترکیب اعضای شورای انقلاب فرهنگی نیز نشان میدهد، این نهاد کاملاً در چنبره سیاست است در حالی که مقوله فرهنگ به هیچ وجه در چنبره سیاست قرار نمیگیرد. همین امر نشان میدهد که دوستانی که در این نهاد هستند اساساً درکی از مقوله فرهنگ ندارند. بنابراین این رویکرد که ما میتوانیم مقوله فرهنگ را در چنبره سیاست و تحت هدایت و مدیریت سیاست قرار دهیم، امری است که در کشور ما باید به نحو اساسی مورد بازاندیشی قرار گیرد. این اهل سیاست هستند که باید در برابر اهل تفکر و اصحاب فرهنگ زانوی ادب زده، به تلمذ بپردازند. اما سیاست در کشور ما بسیار مغرور است و تصور میکند که میداند و نیازی به تلمذ و فراگیری ندارد. در کشور ما سیاست خواهان هدایت و مدیریت فرهنگ و تفکر است اما چنین امری امکانپذیر نیست و امر مادون نمیتواند به هدایت امر مافوق بپردازد. بنابراین تا زمانی که سیاست به این تواضع، خاکساری و خودآگاهی دست نیابد که حد و حدود خود را دانسته، خویشتن را در مقام پرسشگر و نه پاسخگوی پرسشها تلقی کند و تا درنیابد که این متفکران و اصحاب راستین فرهنگ هستند که باید به پرسشها و بحرانها پاسخ داده، چارچوبها و افق حرکت فرهنگی جامعه را ترسیم نمایند، نخواهیم توانست مسائل و چارچوب های خویش را به درستی صورتبندی کنیم و در افقی مبهم و ناروشن و حتی بحرانآفرین و ضد فرهنگ حرکت خواهیم کرد. جامعه ما متأسفانه طی طریق معکوس دارد و به جای اینکه سیاست در برابر اهل تفکر زانو زند و به درسآموزی بپردازد، برعکس، مدعی است که از یک مقام والاتر برخوردار بوده، میخواهد برای فرهنگ تعیین تکلیف کند. این پاشنه آشیل مسائل فرهنگی ماست. به همین دلیلِ عدم درک شورای عالی انقلاب فرهنگی از رابطة فرهنگ و سیاست است که معتقدم متأسفانه عوامگرایی تمام ساختار سیاسی و اجتماعی ما از جمله شورای عالی انقلاب فرهنگی را عقیم کرده، اکثر قریب به اتفاق احکامی که از جانب این شورا صادر میشود، از نظر اصحاب راستین حوزة فرهنگ و تفکر، مشروعیت ندارد. فرضاً وقتی اینترنت در ایران محدود میشود یا به پشت بام منزلها رفته و دیشهای ماهوارهها را از پشتبامها جمع میکنند، این نشان میدهد که مقوله فرهنگ در چنبره سیاست است و چقدر برخوردهای سالهای گذشتة ما دراین حوزهها کودکانه، سطحی و عوامانه و حتی ضد فرهنگ بوده است. تو گویی که ما می توانیم زیستجهان مدرن را به رسمیت نشناسیم یا در برابر روند بسط تکنولوژی مقاومت کنیم! بارها و بارها این تجربه را داشته ایم که چه بسیار موارد سیاستهای به اصطلاح فرهنگی ما با گذشت فقط چند سال وصف کمیک و عوامانه و بیثمر بودن خودشان را به سرعت آشکار ساخته اند، مثل گنجاندن دروس بی حاصل معارف در دروس دانشگاهی، برنامه های تفکیک جنسیتی و ... .
واقع مطلب این است که اکثر قریب به اتفاق اعضای شورای عالی فرهنگی فاقد مرجعیت فرهنگی هستند. این شورا باید از اعضایی تشکیل شود که جامعه علمی، فکری و فرهنگی کشور آنها را به لحاظ فرهنگی به رسمیت بشناسد. به استثنای یکی، دو تن از افراد این شورا، که در جلسات تصمیم گیری در حاشیه قرار دارند، کدام یک از این افراد از مرجعیت اصیل فرهنگی برخوردارند؟ بسیاری از اعضای شورا مرجعیت علمی خود را مدیون جهت گیریهای سیاسیشان هستند. اگر قرار بود این شورا به معنایی حقیقی و راستین نه یک نهاد سیاسی بلکه نهادی به حقیقت فرهنگی باشد باید متشکل از شخصیتهایی می بود که صرف نظر از جهت گیریهای سیاسیشان بالذات فرهنگی هستند و دانشگاهها و اصحاب فرهنگ آنها را به منزلة شخصیتی حقیقتاً فرهنگی به رسمیت بشناسند.
*پس اعتقاد شما این است که چون افراد این شورا اکثراً رجال سیاسی هستند دیدگاهشان نیز بیشتر سلبی است تا ایجابی...
دکتر عبدالکریمی: برای توصیف سیاستگذاریهای به اصطلاح فرهنگی شورای عالی انقلاب فرهنگی «سلبی» واژة بسیار ضعیفی است بلکه باید گفته شود که این سیاستگذاری ها عمدتاً سیاسی، به قصد تبعیت و پیروی از گفتمان سیاسی حاکم، لذا عوامانه و حتی کاملاً «ضد فرهنگی» بوده است.
ما سه حوزه را باید از هم جدا کنیم: سیاست، اقتصاد و فرهنگ. در حوزة سیاست و در بوروکراسی «روابط یک طرفه» حاکم است. در این حوزه رئیس داریم و مرئوس. یک طرف حکم میدهد و یک طرف حکم را فرمان میبرد. ضمانت اجرایی این احکام نیز در نهایت قدرت است. اما در حوزة اقتصاد «رابطه دو طرفه» است. در این حوزه در یکسو فروشنده داریم و در سوی دیگر خریدار. رابطة اقتصادی مبتنی بر رابطة عرضه و تقاضا و رضایتمندی منفعتگرایانة دو طرفه است. هم فروشنده و هم خریدار با چانه زنی های دو طرفه به دنبال کسب منفعت بیشتر هستند. در یک معامله اقتصادی هر دو طرف رابطه باید سود ببرند و هر دو طرف باید بر اساس موقعیت و امکانات خود راضی باشند. اما حوزة فرهنگ هم با حوزة سیاست متفاوت است و هم با حوزة اقتصاد. حوزة فرهنگ حوزة استدلال، اقناع قلبی و انتخاب آزادانه است. این جا نه همچون حوزة سیاست حوزة اعمال قدرت از جانب اتوریته هاست و نه همچون حوزة اقتصاد حوزة سوددهی و سودبری است. در دو حوزة سیاست و اقتصاد شاید بتوان با آدمیان به عنوان یک ابژه یا ابزار برخورد کرد اما در حوزة فرهنگ ما با سوبژه های انسانی، یعنی با روح، قلب، جان و اگزیستانس آدمیان سروکار داریم و این سوبژه ها به هیچوجه ابژه شدنی نیستند. اگر در حوزة فرهنگ و تفکر من با زبان زور و اتوریته سخن بگویم روابط فرهنگی از اساس شکل نمیگ یرد یا روابط فرهنگی نابود خواهند شد. برای مثال بنده، در مقام یک معلم، یعنی در مقام یک فرد فرهنگی، در کلاس درس و با دانشجویانم دو گونه رابطه میتوانم برقرار کنم: یک رابطه بر اساس عنصر حضور و غیاب، تهدید دانشجو به حذف از امتحان یا کسر نمره و یا پنهان کردن ضعف علمی و نظری خویش در پس اتوریتههای رسمی (مثل برخورداری من از «مدرک دکتری» یا داشتن پُستی رسمی با عنوان «استادی دانشگاه») است. اما در این صورت باید یقین داشته باشم که بنده پیشاپیش در ایجاد رابطهای فکری و فرهنگی با دانشجویانم شکست خوردهام. اما نوع دیگر رابطه این است که بنده هیچ جایگاه برتری برای خویش در مقابل دانشجویانم برای خویش قائل نباشم و به مدرک تحصیلی یا جایگاه شغلی و رسمی خویش تکیه نکرده، بلکه دانشجویانم را در حضور یا عدم حضورشان در کلاسهایم آزاد گذارده، به آنان امکان طرح آزادانة پرسشها و حتی انتقاداتشان به خودم را بدهم و حتی در مواردی که آنها به دلیل کم سن و سالی، محدودیت اطلاعات یا ضعف های روحی و شخصیتی قدرت بیان مناسب اندیشه هایشان را ندارند یاریشان دهم که اندیشه هایشان را به خوبی بیان کنند و من حتی بکوشم انتقادات آنان به خودم را حتی قویتر و زیباتر از خودشان عرضه و صورتبندی کنم. آنگاه اگر نکته ای منطقی در سخنان شان بود، کاملاً صمیمانه و خاکسارانه بپذیرم و اگر با آرایشان موافق نبودم آنها را تحقیر یا سرکوب نکنم. رابطة اصیل فرهنگی از سنخ این رابطة اخیر است؛ و این گونه رابطه دقیقاً همان چیزی است که در سیاستگذاری های فرهنگی در کل ساختار سیاسی کشور از جمله در سیاستگذاری های شورای عالی به اصطلاح انقلاب فرهنگی دیده نمیشود. آنان در مقام یک شورای اجرایی کشور در حوزه و قلمرو فرهنگ همچون حوزة سیاست رابطه ای یک طرفه با جامعه، دانشگاهها و مراکز علمی برقرار کردهاند.
این شورا راجع به برخی از مسائل فرهنگی در جامعه، مثل سرعت اینترنت یا تفکیک جنسیتی در دانشگاهها اظهار نظر میکند اما چشمانش به بزرگترین فجایع ملی و فرهنگی، مثل مواجهة پلیسی و امنیتی با مقولة فرهنگ، فرار مغزها، خشم و کینة جوانان نسبت به سنت تاریخی و فرهنگی خویش، بسط نیهیلیسم و بیبنیاد شدن اخلاق و ... فروبسته است. امروز ما در آموزش و پرورش خود با یک «هولوکاست انسانی» روبرویم. ما حدود بیست میلیون دانش آموز خود را در کوره های آدمپزی نظام آموزش و پرورش میسوزانیم، اما اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی نگاهشان نسبت به این فاجعة عظیم انسانی کور است! دوازده سال از عمر فرزندانمان، آن هم بهترین و سرنوشت سازترین سالیان عمرشان را به آموزش و پرورش می سپاریم اما آنها هیچ قابلیتی برای زندگی پیدا نمی کنند. اگر فرزندانمان، که تحصیلاتشان را بعد از دوازده سال حیاتی در مدارس و دبیرستانها به اتمام رسانیده اند، پدر و مادرشان را از دست دهند هیچ قابلیتی برای زنده ماندن و زندگی کردن ندارند، مگر آنکه دخترهایمان بر سر چهاراه ها بایستند و پسرانمان نهایتاً در بهترین وجهش به دستفروشی و مسافرکشی بپردازند. اگر شورای عالی انقلاب فرهنگی مسئولیتی در برابر این جنایات و فجایع عظیم فرهنگی و آموشی ندارد، چه کسی را باید مسئول و پاسخگوی این فجایع عظیم دانست؟ ظاهراً شورای عالی به اصطلاح انقلاب فرهنگی بازی احمقانة صدور مدرک در دانشگاهها و نظام آموزش عالی کشور و تبدیل دانشگاهها به یکی از برباددهنده ترین منابع ملی کشور را نمی بیند. آیا بازی احمقانه صدور مدرک این روزها چیزی از دانشگاهها را برای جامعه باقی گذارده است؟ اجازه دهید من انتقادات خویش به وضعیت فرهنگی، علمی و آموزشی کشور را به نحو سلیستری بیان کنم: طی نزدیک به چهار دهه بعد انقلاب ما حتی یک وزیر آموزش و پرورش یا وزارت علوم نداشته ایم که اندک درک صحیحی از فرهنگ و مقولة آموزش و از نظریه ای فرهنگی و آموزشی برخوردار بوده باشد. ما حتی یک وزیر فرهنگ نداشته ایم که اصالتاً شخصیت فرهیختة فرهنگی بوده باشد یا لاقل توانسته باشد تعریف و تصویر درستی از مقولة فرهنگ ارائه دهد یا توانسته باشد در مواجهه با پرسشهایی چون «هویت ملی چیست؟» یا «هویت ملی و فرهنگی ایرانیان قائم به چیست؟» یا «فرهنگ ایرانیـ اسلامی را در جغرافیای فرهنگی جهان کنونی چگونه باید تعریف کرد و این فرهنگ امروز چه پیامی برای جهانیان میتواند داشته باشد؟» بتواند پاسخی حداقلی، قابل قبول و فهیمانه ارائه دهد. در جامعة ما وزیر حوزه های فرهنگی کسی دانسته میشود که قدرت سازگاری با نهادهای سیاسی و چانهزنی برای تخصیص بودجه یا تقسیم مناسب این بودجه میان سازمانها و نهادها و کارمندان تحت الامر خود و قدرت چانهزنی برای حقوق کارمندانش داشته باشد. همه اینها نشانگر این است که در کل ساختار سیاسی و اجتماعی کشور ما از جمله در شورای عالی انقلاب فرهنگی جهل و کوری عجیبی نسبت به فجایع بزرگ فرهنگی و فقر عظیمی نظری نسبت به مقولة فرهنگ وجود دارد که اگر درک نشود و در نحوة مواجهة خود با مقولة فرهنگ تجدید نظرهای اساسی نکنیم و کماکان در همان مسیر پیشین حرکت کنیم، باز هم روز به روز وضعیت فرهنگیمان اسفناکتر خواهد داشت و در آیندهای نه چندان دور با بحرانها و مصائب بسیار خانهمانسوزتری روبرو خواهیم گردید.
*آقای دکتر قانعی راد، شما تعریفتان از فرهنگ چیست؟
دکتر قانعیراد: فرهنگ شیوه زندگی مردم در یک جامعه تعریف میشود، این شیوه زندگی یا سبک زندگی طبیعتاً با یک مجموعه ارزشها و باورها همراه است و مقوله زنده در حال دگرگونی نیز تعریف میشود ولی درکی که از فرهنگ وجود دارد ایدئولوژیک است البته این بدین معنا نیست که در مقابل واقعیتهای فرهنگی هم لزوماً باید تسلیم شد یک جاهایی لازم است شما تغییراتی در فرهنگ بدهید و مداخلاتی کنید کما اینکه وقتی استاد عبدالکریمی گله دارد یک ایده مداخله هم دارد. این درست نیست که بچهها را مهندسی کنیم و همه جا به جای آنها تصمیم بگیرم و او هم مکلف باشد که رعایت کند، چرا که در یک موقعیت انتخاب که به تنهایی قرار بگیرد بدترین انتخاب را میکند چون تجربه انتخابکردن ندارد و انسان نابالغی است و عقبمانده فرهنگی میشود، بنابراین باید به فرزندان اجازه آزمون و خطا بدهیم و خودمان را تا آخر عمر متولی بچهها ندانیم، بنابراین این ایده که باید بچه را سعادتمند کنیم و راه سعادت را هم خودمان میدانیم، مشکل ایجاد میکند.
چند
مقوله را ما باید به رسمیت بشناسیم که شورای عالی نمیتواند با آنها
ارتباط برقرار کند، نخست مقوله «شهروندی فرهنگی» است که جایگاه ویژه خود را
دارد، دوم بحث انتخاب فرهنگی است که به رسمیت شناختن این حقوق خیلی مهم
است.
*پس قانون را کجای فرهنگ ترسیم میکنید؟ این آزادی حد و مرزش چیست؟ شاید کسی در جامعه بخواهد مثلاً حجاب را رعایت نکند، آیا باید آزاد باشد به همین صورت در جامعه ظاهر شود؟!
دکتر قانعیراد: اینجا حد و مرز را قانون در جامعه مشخص میکند اگر به همان مثال ماهواره بازگردیم در جامعه گروههای بسیاری هستند که ماهواره تماشا میکنند این نشاندهنده مدرن شدن جامعه است ولی واقعا من در توجه مردم نسبت به ماهواره بحران رسانه ملی را مشاهده کردم، اگر شورا میخواهد ماهواره را حل کند از طریق پشت بامها و جمع کردن دیشها نمیتواند این مسئله را رفع کند، بنابراین باید سیاست فرهنگی برای ساخت یک رسانه ملی جذاب داشته باشیم که چطور مردم را شیفته خود کند و مردم فراری نشوند.حال مدام ما ماهوارهها را جمع کنیم خب آنها هم مدام دوباره وصل میکنند زمانی که ما فرهنگ را در حوزه نظامیگری وارد میکنیم تصویری که از فرهنگ میدهیم اشتباه است. این مسئله اسلام و کفر نیست مسئله سوء عملکرد رسانه داخلی است.
مردم یک رسانهای میخواهند که منصف باشد و مدام از صبح تا شب محل شعار و موضعگیری سیاسی و فلان جناح نباشد بلکه میخواهند نظریات گروههای مختلف اجتماع را بازنمایی کند و هنرمندان محبوبشان را نشان دهد، زمانی که جوانان و خانوادهها اینها را در رسانه ملی پیدا نمیکنند طبیعتاً ازاین رسانه فاصله میگیرند و البته عدهای هم هستند که سراغ ماهواره نمیروند، مثلاً عده کثیری از جوانان ماهوارهبین نیستند ماهوارهها را نسل میانسال به بالا تماشا میکنند چرا که این شبکههای لسآنجلسی نسل جوان را راضی نمیکند، اینها به سراغ موسیقیها و شبکههای اجتماعی مورد علاقه خود نظیر وایبر و فیسبوک و ... میروند.
بحران رسانهای در کشور باید رفع شود و این کار شورای سیاستگذاری انقلاب فرهنگی است، باید نخست درست مسئله فهمیده شود و بعد راه حل مشخص شود وگرنه روز به روز تضعیف رسانه ملی و تقویت خرید و فروش ماهواره و این صنعت را شاهد خواهیم بود. مسئله دیگر که بدان اشاره میکنم تفکیک جنسیتی در دانشگاهها است، این هم یک مقدار سطحینگری فرهنگی در جامعهای است که اصلا مسئله دختر و پسر و فضای بین آنها در دانشگاه مسئله نبود اینها با سابقه هشتاد ساله کنار هم مینشستند و درس میخواندند و شاید سالمترین محل هم برای تعامل و رویارویی دختر و پسر و چه بسا ازدواج و مناسبات پایدار بود. با تفکیک جنسیتی از این پس موقعیت ازدواج کجا میخواهد پیدا شود؟! ما تصور میکنیم جوانها نشستهاند تا مادر و پدرها برایشان همسر انتخاب کنند یا پدر و مادرها در فضای علایق بچهها هستند. جوانان باید موقعیت انتخاب داشته باشند این تعامل سالم چه اشکالی دارد اگر این محیطهای کار سالم کنترلشده را از آنها بگیریم آیا خیابان را هم میتوانیم از مردم بگیریم؟ برخی افراد سطحی بین این ملاک و اسلام را علم کردهاند تا اختلاف جنسیتی را پررنگ کنند، خود امام راحل در زمان حیات خود با این مسئله مقاومت میکرد، حال ما بین دختر و پسر دیوار میکشیم و دیگر کسی هم جرأت نمیکند که دست به تغییر در دانشگاهها بزند.
اما مسئله دیگر در نظام آموزشی ما در مدارس است، همه از آن غافل هستیم متأسفانه طرح خیلی مسائل در مدارس اشکال دارد منتها شورای عالی انقلاب فرهنگی تنها به دنبال اسلامیسازی مدارس است درحالیکه مدارس ما اسلامی هستند (؟؟؟!!!!) و نیازی به تمرکز بر این مسائل نیست.
*آقای دکتر عبدالکریمی! پیشنهادات شما برای مواجهه با مسائل و بحرانهای فرهنگی کشور چیست؟
دکتر عبدالکریمی: ما باید نخست نگاهمان را به مقوله فرهنگ تغییر دهیم، تصور نکنیم مقوله فرهنگ یک مقوله حاشیهای و ثانوی است. برای مثال، دولت اعتدال میخواست در شش ماه اول به قدرت رسیدنش ابتدا مسائل بینالمللی و در شش ماه دوم مسائل اقتصادی و در مرحلة سوم مسایل سیاسی و در آخر معضلات فرهنگی را رفع کند. این نشان میدهد که مقولة فرهنگ هیچگاه دغدغة اولی و اصلی ما نبوده است. هر گاه نیز به مقولة فرهنگ روی آورده ایم از منظر و چشمانداز سیاسی و بر اساس تفکیک «خودی و غیرخودی» بدان نگریسته ایم. به بیان سادهتر، در جامعة ما به مقولة فرهنگ همواره بر اساس نگاهی پلیسی و امنیتی نگریسته شده است. همین رویکرد ریشة بسیاری از سیاستگذاری نابجا در حوزة فرهنگ و تفکر بوده است و پاشنة آشیل قدرت سیاسی ایران در مواجهه با مقولة فرهنگ همینجاست. باید مقوله فرهنگ را جدی بگیریم. جدی گرفتن هم این نیست که دوباره نهادهای جدید بسازیم یا مسئولین خودی را سر کار بگذاریم. جدی گرفتن مقولة فرهنگ به این معناست که ما باید برخورد پلیسی و امنیتی با فرهنگ را کنار گذاشته و اجازه ندهیم نیروهای ارگانهای نظامی، انتظامی و امنیتی که از اساس با مقولة فرهنگ ناآشنا و بیگانه و حتی در بسیاری از مواقع ضد فرهنگ هستند شاهراههای حیات فرهنگی ما، مثل حوزة کتاب، دانشگاه، فیلم، موسیقی و هنر را مسدود سازند و وضعیت فرهنگی کشور را بیش از این بحرانی و اسفناک کنند.
نکته دیگر این که شورای عالی انقلاب فرهنگی از یک تأخر تاریخی رنج میبرد و همانطور که دکتر قانعی راد فرمودند اکثر قریب به اتفاق آنها این تحولات تاریخی را درک نکردهاند. آنها درنمی یابند که ما در چه جهانی زیست میکنیم. امروز یک ایرانی میخواهد خودش را به منزلة «شهروندی جهانی» درک و تفسیر کند. در روزگار ما هیچ امر به نحو مطلق محلی (لکال) وجود ندارد. البته ما نمیخواهیم بگوییم همه مسائل ما جهانی است اما باید توجه داشت همه روابط ما، حتی خصوصی ترین و پنهانیت رین احساسات و روابط ما نیز، مثل دعا کردن و راز و نیاز کردن با خداوند یا روابط خانوادگی، تحت تأثیر مسائل و فضای جهانی قرار دارد. بنابراین ایرانی نمیتواند از فرهنگ جهانی جدا باشد و نمیتوان ایران را همچون کرة شمالی به قلعهای نظامی و منزوی از جهان تبدیل کرد. این اتفاق نه مطلوب است و نه با توجه به تحولات تکنولوژیک اخیر از اساس شدنی است. حتی اگر یک چنین اتفاقی نیز بیفتد، برای جامعه نتیجه ای جز رانتخواری، نظامیگری و در نهایت یک فاجعه چیز دیگری به بار نخواهد آورد. این در حالی است که شورای عالی انقلاب فرهنگی در هیچ یک از سیاستگذاریهای خود هیچ درک و هیچ نگاهی نسبت به تحولات جهان کنونی و مطالبات اجتماعی ایرانیان در راستای درک و تفسیر خویش به منزلة شهروندی جهانی ندارد.
ما به جای رویکرد پلیسی و امنیتی به مقولة فرهنگ، ما باید بر سرمایههای درونی فرهنگی خود تکیه کنیم. البته و صدالبته که این سرمایهها نمیتوانند و نباید از نیروهای سیاسی، نظامی، پلیسی، و امنیتی تبعیت کنند. سرمایه های اصیل فرهنگی در نهایت یا باید صحنه را ترک کنند یا سرکوب شوند. نتیجة این امر آن خواهد شد که ما در عرصه فرهنگ با میدانی تهی یا با هیاهویی دروغین از نیروهای غیراصیل شبه فرهنگی روبرو خواهیم بود. بنده به وجود یک شورای عالی انقلاب فرهنگی راستین در کشور اعتقاد دارم اما نه اینگونه که تاکنون تجربه کردهایم. اجازه دهید تجربه خویش در کشور هند را در این خصوص بازگو نمایم. هندیها در کنار مراکز مطالعاتی پیشرفته گوناگونی که در حوزههای مختلف دارند، یک مرکز مطالعاتی پیشرفته (Indian Institute of Advanced Study) نیز در شهر کوهستانی شیملا دارند. آنها متفکران بزرگ و دانشمندان برجسته و طراز اول خود را در حوزههای گوناگون اقتصاد، ایمونولوژی، سیاست و فرهنگ به این مرکز دعوت کرده، از آنان میخواهند که افقها و ابعاد تازهای را برای بهبود حیات جامعة هند به دولت عرضه نمایند. نخستین استاد راهنمای بنده، مرحوم پروفسور سوندرا راجان یکی از این مدعوین بود و من در این مرکز (و در کلبه ای ساکت و آرام در وسط جنگلی در شهر کوهستانی شیملا که محل سکونت و کارشان بود) با ایشان دیدار داشتم. در این مرکز مطالعاتی پیشرفته متفکران آزادانه و به دلخواه خویش در مقولههای مختلف نظیر اقتصاد، فرهنگ و ... به تحقیق و پژوهش میپردازند. اساتید این مرکز برجستگان علمی و فرهنگی جامعة هند هستند که بنا به صلاحدید خویش آزادانه به تحقیق و پژوهش و کشف افقها و ابعاد تازهای برای زندگی جامعة هند مبادرت می ورزند و قدرت سیاسی در هند از آنها، یعنی از دانشمندان و متفکران اصیل و راستینش، برای فهم بهتر امور و روند رویدادها مدد میجوید. این متفکران و اندیشمندان تحقیقات و تأملات خویش را به صورت مقاله و کتاب منتشر مینمایند و سیاستمدران و مدیران عالیرتبه با مطالعة این آثار میکوشند راه خویش را در این جهان بسیار پیچیده و در میان هجوم واقعیتهای بسیار سهمگین پیدا نمایند و براساس دستاوردهای متفکران بتوانند جامعه را اداره کنند. خود متفکران نیز در فضایی آزاد و آرام و در شرایطی که دولت زندگیشان را کاملاً تأمین کرده است، بدون هیچگونه دغدغه مالی یا فشار سیاسی به پژوهشهای علمی، نظری و فرهنگی خویش میپردازند. اما در ایران، اکثر قریب به اتفاق اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی از شخصیتهای غیرعلمی، غیرفرهنگی، سیاسی و اجرایی کشور هستند و اینها قرار است که برای فرهنگ و تفکر کشور سیاستگذاری کنند!
پس اگر قرار است شورای عالی انقلاب فرهنگی در معنای حقیقی اش در کشور وجود داشته باشد باید سرمایههای عظیم فرهنگی کشور مثل داریوش شایگان، رضا داوری اردکانی، جواد طباطبایی، مصطفی ملکیان و ... در آن حضور داشته باشند. من از وجود یک چنین شورای فرهنگی در کشور دفاع میکنم. این گروه از اصحاب تفکر و فرهنگ باید بتوانند آزادانه درباره معضلات فرهنگی جهان کنونی بیاندیشند و دیدگاهها و آثارشان را آزادانه و در مسیری بسیار طبیعی و غیرسیاسی تدوین و عرضه نمایند. در جامعه قبل از انقلاب، به طور طبیعی چهره هایی چون علامه طباطبایی، دکتر شریعتی، مرحوم مطهری، مرحوم جلال آل احمد، مرحوم سید احمد فردید و ... زاده شدند و راهحلهایشان را هم برای جامعه عرضه کردند، راه حلهایی که کم و بیش در حیات اجتماعی و فرهنگی کشور به طور طبیعی اثرگذار بود. اما امروز خیل انبوه سازمانها و نهادهای به اصطلاح فرهنگی و پژوهشگاههای متعدد و متکثر به هیچ وجه نمیتوانند جای خالی آن بزرگان را پر کنند. ما باید با کاستن فشار بازدارنده و ضد فرهنگ سیاست، جامعه را به حیات فرهنگی طبیعی خودش سوق دهیم. قدرت سیاسی و شورای عالی انقلاب فرهنگی به منزلة ابزار قدرت سیاسی نه تنها نمیتوانند روند فرهنگ را در این کشور بهبود بخشند بلکه بسیاری از معضلات و بحرانهای فرهنگی کنونی در جامعة ما حاصل بدفهمی و سیاستهای نادرست سیاسی خود این نهادها در جامعه است.
امروز سلسله مراتب سیاست و فرهنگ در جامعه جابه جا شده و امر مادون، یعنی سیاست، جانشین امر مافوق، یعنی حوزة فرهنگ و تفکر شده است. این سیاست است که باید تحت هدایت و رهبری فرهنگ و تفکر قرار گیرد و نه برعکس. ما باید نسبت میان تفکر و امر سیاسی را دگرگون سازیم و نگاه سیاسی، پلیسی و امنیتی به حوزة فرهنگ را تغییر دهیم. اگر این اتفاق صورت گیرد آنگاه میبینیم فرهنگ تاریخی و معاصر ایرانی از چه سرمایههای عظیمی در مواجهه با نیهیلیسم غربی و زندگی و انسان کالایی شدة امروزی و از چه پیامهای عظیمی برای جهانیان برخوردار است، البته منوط بر این که فرهنگ و فکر روند طبیعی خود را طی کند و قدرت سیاسی نخواهد قدرالسهم خود را پیشاپیش از این روند برای خود مصادره نماید.
*
آقای دکتر قانعی راد! لطفاً شما هم آخرین نکاتتان را درباره روند بهبودی
فعالیتهای شورای عالی انقلاب فرهنگی و همینطور آسیبهای این حوزه
بفرمایید.
دکتر قانعیراد: نخست بگویم که نمیدانم این ادعا از کجا شروع شد که فکر کردیم با انقلاب فرهنگی خودمان میتوانیم دیگر کشورها را نیز تغییر دهیم؟ مستندات دینی، فلسفی و علمی ما چیست که تصور میکنیم باید کل فرهنگ جهان را تغییر دهیم، با این دیدگاه اگر جلو برویم همانگونه که الان تصور میکنیم ملائکه آسمان تنها بر سرزمین ما فرود میآیند یا عرصه رحمت خداوند فقط ما هستیم، به نتیجه نمیرسیم. ما تلاش داریم ایرانی دارای فرهنگ سالم اخلاقی و تعاملات انسانی داشته باشیم اگر بحث ایمان و عقیده و باور است این درچارچوب خود ما تعریف میشود به دلیل اینکه اگر اینگونه شود سپس ما در همان سیر نگاه امنیتی و نظامی میافتیم و تصور میکنیم باید یک بستهای داشته باشیم و به دنیا حاکم شویم، بحثی که آقای احمدینژاد درباره مدیریت جهانی مطرح کرد همین دیدگاه بود که برای ما مشکل ایجاد میکند و اجازه نمیدهد که ما در جامعه نسل خوبی را تربیت کنیم.
بنده تصور میکنم کاری که ما میتوانیم انجام دهیم یک نوع تعامل فرهنگی با جهان کنونی با استفاده از ظرفیتهای فرهنگی است باید با جهان وارد مذاکره و گفت وگوی فرهنگی شد اما نباید تصور کنیم ما فرهنگمان را به دیگران قالب میکنیم خداوند نیز ما را اینطور نیافریده که خود را برتر از دیگران بدانیم و هیچکس هم فرهنگ خود را کنار نمیگذارد فرهنگ ما را بپذیرد این به لحاظ هرمنوتیک نیز امکانپذیر نیست. البته فرهنگ عرصه استدلال هم نیست که مثلا یک مالزیایی بگوید که من اینگونه هستم و از شما برترم به محض اینکه من به زور به شما گفتم که ایران فرهنگش بهتر است، در واقع این فرهنگ را از بین بردم و نظیر داعشیها میشوم.
اگر قرار به برتر بینی و برتر دانستن بود خود پیغمبرها (ص) هم میتوانستند با استدلال اینکار را انجام دهند این چندگانگی فرهنگی جزو ذات جهان است و طی قرون وجود داشته در خود قرآن کریم نیز آمده است بنابراین در حوزه تعامل فرهنگی ما ظرفیتهای خود را به جهان عرضه میکنیم و درمورد فرهنگ هم وارد تعامل با ادیان دیگر و فرهنگهای مختلف میشویم این امر شاید راه حلی باشد که ما سیاستهای فرهنگی خود را هم بهتر طراحی کنیم. نکته دیگری که دکتر عبدالکریمی نیز اشاره کردند مربوط به سیاست مدارها است که ایشان فرمودند باید در برابر اصحاب فرهنگ زانو بزنند، باید بگویم که انقدر نخبهگرایانه نمیتوانم نگاه کنم، بنده معتقدم که اگر سیاستمداری در عرصه فرهنگ نگاه و بینش ندارد نه تنها سیاستمدار نیست اصلا غاصب است! بنابراین یک طرف تعامل سیاستمداران نخبگی فرهنگی در جامعه مدنی است اینها در تعامل و هم فضایی ایجاد میشود.
نکته دیگر که بایدم بگویم این است که در فرهنگ میتوان مداخله کرد ولی مداخله محدود و با مسئولیتی محدود اما در فرهنگ نمیتوان انقلاب کرد نمونه آن را سراغ نداریم بنابراین میتوان فرهنگ را به تدریج و در اثر یک توافق جامعه مبنا رکن اساسی جامعه کرد که این باید حاصل شود و مشارکت جامعه مدنی، نهادهای فرهنگی، صنفی، کار، فرهنگی، علمی و آموزشی، هنرمندان، دانشگاهیان ... میتوانند در این زمینه کمک کنند که یک سیاست فرهنگی تعاملی و ارتباطی گذاشته شود.
آخر بحثم این مثال را هم اشاره کنم که بنده اخیراً کتابی درباره امنیت اجتماعی دیدم که مبنای آن تحلیل داستان حضرت نوح در قرآن کریم بود و برمبنای تحلیل این متن مقدس، سیاستها و راهبردهای جامعه ایران در سال ۱۳۹۳ ارائه شده بود. خود فقها هم میگویند ما باید مبتنی بر قرآن، سنت، اجماع و عقل حکم صادر کنیم یعنی اگر اجماع عمومی نبود عقلانیت مهم است یا به سراغ قرآن کریم میرویم بنابراین در این دوره که ما مسئله داعش را در منطقه داریم و کاهش قیمت نفت، مشکلات جهانی و منطقهای و ... آیا داستان حضرت نوح بدون توجه به تحولات امروز میتواند راهبردی به ما بدهد؟ بنابراین این شیوه برخورد متنمدارانه بدون در نظرگرفتن زمینههای جتماعی آن مشکلزا میشود.
در نهایت عرض میکنم شورا ابزارهای لازم را برای دستیابی به زمینههای فرهنگی فراهم کند مثلا این شورا ازدواج را سنت پیغمبر میداند و تبلیغ میکند اما جوانان را چطور باید تهییج کرد؟ از طریق سایتهای همسریابی؟! صرفاً نباید به این هدف نگاه کنیم که هدف مقدس هر وسیلهای را توجیه میکند، این است که ما یک عقلانیت معطوف به هدف داشته باشیم که این وجود ندارد بنابراین باید وضعیت موجود را مطالعه کنیم و با هم وارد گفت وگو شویم بنابراین صرفا هدف خوب نیست و باید وسیله هم صحیح باشد.
گفتگو از: محمد کلهر، زهره سعیدی
منبع:http://culturalmanagement.ir