در استادیوم امجدیه جا برای سوزن انداختن نبود. سی هزار تماشاگر، کیپ تا کیپ نشسته بودند. جمعیت آن‌قدر زیاد بود که عده‌ای سرپا ایستاده بودند. سوت و بوق و کف‌زدن‌های تماشاگران، گوش آدم را کر می‌کرد. صدا به صدا نمی‌رسید. جمعه بیست و یک فروردین ماه ۱۳۴۹ بود و همه آمده بودند تا درفینال سومین دوره جام باشگاه‌های آسیا، بازی بین دو تیم تاج از ایران و تیم هاپوئل تل‌آویو از اسرائیل را تماشا کنند. خیلی‌ها که علاقه‌ای به فوتبال نداشتند، آمده بودند نفرت خود را از حضور اسرائیلی‌ها در تهران را نشان بدهند.
تیم هاپوئل از تیم‌های قوی اسرائیل بود و بیشتر بازیکنانش عضو تیم ملی بودند. تیم تاج موفق شده بود نمایندگان کشورهای مالزی، لبنان و اندونزی را شکست دهد و به فینال برسد.

برای مشاهده ادامه مطلب روی اون  فلش زرد بالا سمت چپ زیر تاریخ کلیک کنید




چند نفر از مقام‌های دو طرف در جایگاه ویژه نشسته بودند. گروهی از یهودی‌ها هم برای تشویق تیمشان در ردیف‌های زیر جایگاه نشسته بودند. یکی از یهودی‌های پول‌دار به اسم ثابت پاسال، بلیط‌های بازی را خریده و در اختیار آنان گذاشته بود. نیروهای کماندویی سرتیپ سعید طاهری، مسئول حفاظت از مقام‌ها و جلوگیری از اغتشاش بودند. سرتیپ، رحم سرش نمی‌شد. مردی بود خشن و بددهن که در جریان قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ مردم را مورد ضرب و شتم قرار داده بود...
اسدالله و اعضای هیئت‌های مؤتلفه اسلامی در آخرین روزهای اسفند ۱۳۴۸ متوجه شدند که تیم هاپوئل اسرائیل برای حضور در جام باشگاه‌های آسیا به تهران خواهد آمد...
روز اول مسابقات، دور تا دور استادیوم، پرچم کشورهای حاضر در سومین دوره جام باشگاه‌های آسیا را جا به جا نصب کرده بودند. چند نفر از اعضای هیئت‌ها در چهارگوشه استادیوم بین تماشاگران نشسته بودند. آنها داخل آب‌پاش‌ها بنزین ریخته و با خودشان به استادیوم برده بودند. آنها یکی یکی از سر جایشان بلند شدند و به طرف پرچم‌های اسرائیل رفتند و در فرصتی مناسب به روی آنها بنزین پاشیدند و با فندک آتش زدند.
نیروهای سرتیپ طاهری، وقتی قضیه را فهمیدند که دوستان اسدالله همه پرچم‌های اسرائیل را آتش زده و بدون اینکه کسی متوجه شود، از استادیوم خارج شده بودند...
عده‌ای از تماشاگران هم یک چشمشان را با چشم‌بند یا پارچه بسته بودند [تا موشه‌دایان وزیر جنگ اسرائیل را به سخره بگیرند] و ادا درمی‌آوردند و با هم می‌خواندند:
موشه‌دایان به من گفت،
چی گفت؟
درِ گوشِ من گفت،
چی گفت؟
با ترس و لرز گفت،
چی گفت؟
- من از ایران می‌ترسم، من از ایران می‌ترسم...

#ساسان_ناطق
#به_سختی_پولاد_به_نرمی_لبخند
روایتی داستانی از زندگی شهید
#سید_اسدالله_لاجوردی
(چاپ چهارم، تهران: سوره مهر، ۱۳۹۰)
صفحات ۳۳ تا ۳۶.